کوچــه هـای بـی بهــار... چه خوش صید دلم کردی، بنـازم چـشم مستت را ...
| ||
|
سیـــل عشـــق
سایۀ لطفش شامل حال گـدا و مـــهتـــری خلق می سازد بسی حوران زیبا دربهشت شگفتا بر زمـین آورده « حــــور بـهتــــری » کــرده زیــبا آب و رنــگ آن چــشــم سـیـــه بـا نـگــاهـی می بـرد جـان از تـن هر پیکری مستی چشم سیاهش هیچ ساغر نداشت چنیــن شــورانگــیز هرگز من ندیدم دختری! مرحــبا بـر عـشــق و بــر وفــاداران عــشــق نقش آسمـــان دیـدم « دلبــر کنـار دلبــری » لیــک از بـخــت بـد اینــجا پــریشان سایه ای داغ هـــجـران دیـده و افتــاده روی بـستری! نــمی پـرسد زحـالش کـس نـمی گیرد سراغ نیست کنارش گریۀ شمع و نه مـــهر مــادری دعای سحرگاهان گمانم گشته از حدش فزون که چنیــن تـرکش نمــود و شد نصیب دیگری!! قــصـد تــرک عــــشق دارد و شــعر و غــزل بـمــاند گــوشــۀ تـاریـخ ایـن یــادگـار آخــری نیست جای عجب گر سیل عشق گــردد روان بر سینۀ «فرزاد» امشب می نشیند خنجری!
نظرات شما عزیزان: |
|
] [ Weblog Themes By : iran skin ] |